، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

¸.•**•.¸✿ کوچولوهای ناز من✿¸.•**•.¸

عید فطر

سیلام بر همه عیدتون مبارک...... دیشب مهشید خونمون خواب رفت واسه همین گذاشتن بمونه,شب کنار من خوابید, اینقدر با پا زد به سرم که صبح گیج بودم بعدش که همه بیدار شدن مهشید خانم هم بیدار شد و گریه که مامانم کجاس؟؟؟؟؟ خدارو شکر خواهرم و سجاد گلی و باباش سریع اومدن بعدش هم سعید و محسن اومدن نزدیک ظهر نجی جوجو هم با دایی و زن دایی و ملیکا اومدن پشت سرشون هم خاله فاطمه با سه پوریا و اریا  و پریزاد اومدن دیگه کسی نیومد داشتیم ناهار درست میکردیم و خوش بودیم عجب نهار خوشمزه ای بود شب هم میریم خونه خاله سمیه فک کنم همه برن اونجا خیلی خوش میگذره........... راستی منم دارم تصدیق میگیرم این عک...
29 مرداد 1391

17\8\2012

تصمیم گرفتیم گوسفند واسه سجاد گلی عقیقه کنیم و با گوشتش افطاری بدیم دیروز بابای سجاد ,سجاد رو برد تا به گوسفند دست بکشه بعدش,به قول فاطی جون حلالش کردن از صبح امروز هم دیگ اش رو گذاشتن رو اتیش و همه رفتن تا اش رو هم بزنن قرار شده امشب تو مسجد پدری شوهر خواهرم این اش رو افطار,پخش کنن, میگن این اش رو پدر و مادر بچه نباید بخورن الهی خاله قربونشون بره امیدوارم همیشه هردوشون سالم باشن ...
27 مرداد 1391

بدون عنوان

وای وای دختر خاله جدیدم خیلی خوشمله اصلن باورم نمیشه من کخ خیلی دوسش دارم,دیروز کلا پیشش بودم همش خواب بود,سجاد که اصلا نیومد ببینه,مهشید هم یه لحظه اومد و بعدش رفت ...... خالم میخواد اسمشو بذاره اذین,شاید هم بیتا,بین این دوتا اسم گیر کرده دوسش دارم مهشید جوووووووووووووووووووووووووووووونم ...
26 مرداد 1391

بدون عنوان

 این روزا اتفاقات جالبی می افته مهشید و سجاد هم هر روز بزرگتر میشن و دردسرشون هم بیشتر میشه      منم که زیاد نمیام نت دیروز نشسته بودیم با مهشید و سجاد کارتون میدیدم که یهو خاله ثریا تلفن زد و گف:خاله سمیه رو بردن بیمارستان واسه زایمان من که تعجب کردم اخه الان موقعش نبود,خدارو شکر بچه  ومامان هردو سالم هستن,حالا دیگه فقط مینا و منیره موندن که الهی بچه های اوناهم صحیح و سالم بدنیا بیاد امروز میریم ملاقات نی نی کوچولو الهی بگردم.................. . راستی امروز انا جون ماهم 1ماهشه , تفلد 1ماهگیت مبارک عسیسم     ...
24 مرداد 1391

این روزا....

این روزا هیچکی تو خانواده ما حال و حوصله نداره من که در گیر انتخاب رشته و زیاد نمیام به نت,سجاد و مهشید هم سر ما خور دیشب خونه ما بودن الهی بمیرم سجاد خیلی تب داشت مهشید هم صداش گرفته,دوتاشون حوصله نداشتن,هرچند خود من هم سرما خوردم ولی سعی کردم سر گرمشون کنم یک هفته س این همه قرص و دارو خوردم بهتر نشدم که هیچ بدتر هم شد عزیزای خاله هم هیچی نمیخودن هرچی داد میزنیم دوتا قاشق از این سوپ بخورید,اصلن توجه نمیکنن من نمیدونم اینا چه جونی دارن دیشب اناهیتا رو اورده بودن خونه ما,این سجاد که یک لحظه هم بهش نگاه نکرده تا بحال,یهو دیشب دیدم رفت و اروم بوسش کرد فک کنم دیگه دوسش داره مهشید هم از سر علاقه میخواد بذارتش رو پا...
21 مرداد 1391

سلوووووووووووووووووووووووم

من از سفر برگشتم رفته بودیم رامسر خیلی خوش گذشت فقط یه خورده هوا گرم بود ولی خیلی دلم واسه مهشید و سجاد تنگ شده بود,واسشون یه عالمه چیزی گرفتم چند تا عکس از دریا گرفتم   چه منظره ی زیبایی بود واقعا. .. این درخت گل کنار خونمون بود خیلی گلای نازی داشت ...
19 مرداد 1391

دارم میرم...

سلام من چند روزی دارم میرم مسافرت مسافرت دوس دارم چند وقتی نیستم و دلم واسه سجاد و مهشیدم تنگ میشه   اینم عسک مهشید خانومی   پرتا خوش میگذره ...   ...
5 مرداد 1391

خاطره امروز..........

طبق معمول تا ظهر خوابیدم یه فیلتر جدید واسه فتوشاپ خریدم خیلی باحاله تقریبا تا دم افطار عکس درست کردم با فتوشاپ و فیلتر جدیدم چه کارایی میشه باهاش کرد, ساعت 7 بود خواهرم اومد اونجا واسمون بستنی . یخ در بهشت گرفته بود طبق معمول سجاد تو راه هوس بستنی کرده بود تا اومدم منم بخورم یادم اومد روزه ایم ضد حال سجاد و مهشید خوردن   بعد افطار می خواستم فیلم ببینم که اقا سجاد میخواست کارتون ببینه,دعوامون شد دوباره کتک کاری و ... بعدش هم رفتیم خونه داداشی مسعود که انا رو ببینیم دایی حمید خودم هم اونجا بود الهی ناز بشم سرش (پسر داییم)8ماهشه خیلی جیگره,کلی باهاش بازی کردم مهشید که خیلی سروش...
3 مرداد 1391